Hoppa till innehåll
Home » داستان‌های من

داستان‌های من

می‌خواهم سیر گریه کنم

داستان کوتاه

مادر خسرو روی ایوان، جای همیشگی‌اش می‌نشیند. همانجائی که رفت و آمد خیابان دیده می‌شود، همانجائی که از دوران کودکی پسرش می نشست و غروب او را صدا می‌زد: بازی بس است بیا خونه دیگر شب شد. همانجائی که آفتاب طشتی مسین سرخ رنگی می‌شود و پشت درختان پرتقال، نارنگی، توت، انجیر و انار حیاط فرو می‌رود.

همانجائی که هر روز منتظر می‌ماند تا خسرو از دبستان برگردد. شلوار گل‌آلودش را که همیشه زانویش سوراخ بود و هر وصله‌ای که می‌زد هم سوراخ می‌شد، را عوض کند و به او غذا بدهد و مشق و تکلیف درس فردایش را باهم مرور کنند.

متن کامل داستان را با کلیک بر این پیوند بخوانید!